۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

داستان دوست کرم من!




پارسال تابستان در حیاط بازی می کردم ما در آنجا یک درخت انگور داریم چشمم به یک کرم ابریشم افتاد که یک برگ از درخت انگورمان راخورده بودآن رادر یک سطل گذاشتم دو روز بعد وقتی رفتم توی حیاط تا او را ببینم دیدم رفته است خیلی ناراحت شدم رفتم پیش مادرم که به او بگویم کرمم رفته است تا به مادرم گفتم کرمم رفته است مادرم به من گفت: کرمت بر می گردد یک سال بعد کرمم را پشت در حیاط دیدم خیلی خوشحال شدم او را برداشتم توی یک جعبه گذاشتم پنج روز بعد او را گذاشتم روی درخت انگور دو روز بعد بچه اش را لای دفتر مادرم پیدا کردم او را هم همان طور گذاشتم روی درخت انگور که از آن تغذیه کند.

۲ نظر:

  1. مگه کرم‌ها از انگور تغذیه می کنند؟ پس یادم باشه هر جا کرمی دیدم انگور براش بذارم.
    بامداد جان این ماجراهای واقعی ات خیلی قشنگن. بازم از اون ها برامون بنویس.

    پاسخحذف
  2. ببخشید کرمم برگ انگور خورده بود نه خود انگور

    پاسخحذف