پرنده گفت:«چه بویی،چه آفتابی ،آه
بهارآمده است
ومن به جستجوی جفت خویش خواهم رفت. »
پرنده کوچک بود.
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمی شناخت.
پرنده روی هوا
وبر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
ولحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده ،آه، فقط یک پرنده بود.
یاد پرنده ی کوچکی که دااشتی افتادم. یک قمری کوچولو که از توی کوچه پیداش کرده بودین. یک بالش شکسته بود اما تمام زمستون سرد توی خونه ی شما تو کارتون کوچولوش خوابید تا حالش خوب خوب شد. حالا اون حتما یک جایی با بچه هاش داره قصهی خونهی شما را براشون تعریف میکنه و بچههاش میگن ما رو ببر اونجا رو نشونمون بده. قمری خانم میگه: اگه جوجههای خوبی باشین میبرمتون.
پاسخحذفآفرین بامداد عزیزم. چه وبلاگ خوشگلی داری. مثل خونهاست.
ببخشید میخواستم بگم شکل پنجرهی خونهاست. پنجرهای که پردا داره اما از کنارههاش آسمون دیده میشه.
پاسخحذفیک روز که داشتم به سرکارم می رفتم، تو خیابون یه قمری دیدم که نمی تونس پرواز کنه. اون قمری از من می ترسید و فرار می کرد اما هر کاری می کرد نمی تونست پرواز کنه. من رفتم اونور خیابون و نگاه کردم که ببینم چی میشه که دیدم یهو یه پسر بچه از خونه شون اوند بیرون و قمری رو گرفت و برد تو خونه. چند روز بعد از پسربچه سوال کردم قمری رو چه کار کردی؟ گفت: هنوز اونو دارم و باهش بازی می کنم. بعد رفت و قمری رو آورد. قمری پیر شده و ریش درآورده بود و دیگه نمی تونس پرواز کنه. هنوزم اون پسربچه رو می بینم که بعضی وقتا دم در خونه شون نشسته و با قمری بازی می کنه.
پاسخحذفما تو خونه مون برا قمری ها دونه می ریزیم تا بیان بخورن. چند روزه که گنجشکا هم میان تا دونه بخورن اما چون گنجشکا پرنده های شیطونی هستن، هم نمی ذارن قمری ها دونه بخورن و هم قمری ها رو دنبال می کنن تا از پرهاشون بکنن و با اون پرها لونه بسازن چون پرهای قمری ها خیلی خیلی نرمه. حالا چند وقته که وقتی دونه می ریزیم رو زمین اول گنجشکا میان و خوب دونه می خورن و وقتی حسابی سیر شدن، می شینن یه گوشه و همینجور که خلال می زنن برا هم جوک تعریف می کنن و منتظر قمری ها می مونن تا قمری ها هم بیان. خلاصه سروصدای قمری ها و گنجشکا همیشه تو خونه ی ما بلنده.
پاسخحذف